موج انفجار او را گرفته بود. روى تخت بيمارستان افتاده بود. هيچ چيز يادش نمى آمد. تنها جمله اى كه از ميان دو لبش بيرون مى آمد: اياك نعبد و اياك نستعين (سوره حمد، آيه 5 خدايا فقط تو را پرستش مى كنيم و از تو يارى مى خواهيم) بود. حتى اسم خودش را هم نمى دانست كه بگويد تا ثبت كنند.
چند روز بعد وقتى به اردوگاه منتقل شدم، خبر آوردند كه بر اثر شدت جراحت و درد، شهيد شده است.
در كلاف اين راز سرگشته بودم كه چه سرى است كه همه چيز از يادش رفته بود و جز جمله اياك نعبد و اياك نستعين در قاب ذهبش نقش نداشت.
با خود انديشيدم، سر مطلب حتما در اين است كه نماز و عبادت در وجودش ملكه شده و با گوشت و خونش آميخته شده بود.
(رملهاى تشنه / ص 41)